ذهنیت سیاستگذاران در «نگاه به شرق» غلط است/چین و روسیه، متحد استراتژیک ما نبوده و نیستند
تاریخ انتشار: ۱۳ فروردین ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۴۴۰۷۱۹
آفتابنیوز :
شهاب شهسواری- سید ابراهیم رییسی، رییس جمهور اسلامی ایران، اواخر بهمن ماه سال ۱۴۰۱ در راس یک هیات بزرگ به چین سفر کرد. دولت سیزدهم از زمان آغاز به کارش سیاست نگاه به شرق را به عنوان یکی از بنیانهای سیاست خارجی خود اعلام کردهاست و تلاش میکند که همزمان با آنچه «خنثی کردن تحریمهای غرب» توصیف میشود، روابط ایران را با چین توسعه دهد و با تکیه بر قدرت اقتصادی چین، فقدان روابط با غرب را جبران کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
یکی از سیاستهای اصلی دولت سیزدهم، از ابتدای کارش سیاست «نگاه به شرق» اعلام شدهاست. فکر میکنید این ابتکار تاکنون چه دستاوردهایی برای کشور داشتهاست؟
ابتدا باید توضیح داد که سیاست نگاه به شرق مختص به دولت سیزدهم نیست و پیش از این دولت هم در جریان بود. این دیدگاه نخستین بار در دوران ریاست جمهوری محمود احمدینژاد مورد اشاره قرار گرفت. ولی در ایران متاسفانه برداشت غیرواقعی و نادرستی از این سیاست نگاه به شرق رواج یافتهاست. برداشت جاری در ایران این است که چون ایران با غرب یا غرب با ایران، نتوانستهاند تعامل و همکاری کنند در نتیجه ایران به سمت شرق متمایل شدهاست. یعنی اینکه سیاست نگاه به شرق یک سیاست اصیل نیست و یک ابتکار واکنشی است. یک نگاه مثلثی در ذهن سیاست گذاران ایران وجود دارد که چون در این نگاه سیاست نگاه به شرق یک رویکرد واکنشی است به گمان من نمیتواند سیاستی کارگشا باشد. اگر تهران میتوانست به نگاه به شرق اصالت بدهد، میتوانست دستاوردهایی از آن داشتهباشد. البته الان خیلی زود است که در مورد دستاوردهای دولت سیزدهم در سیاست خارجی صحبت کنیم. ولی نگاه اصلی در سیاست خارجی، از این عدم اصالت رنج میبرد. بنیان نگاه به شرق باید اینگونه باشد که جمهوری اسلامی ایران بدون توجه به اینکه با غرب چه رابطهای دارد، فارغ از دوستی یا دشمنی با غرب، باید با شرق که حالا در اینجا عمدتا منظور چین است، رابطه اصیل داشتهباشد. متاسفانه در ذهن سیاستگذاران ایرانی یک مثلث وجود دارد که دو راس آن ایران و چین هستند و راس پنهان، اما بسیار مهم سوم، آمریکا است. در واقع سیاستگذاران ما نمیتوانند رابطه تهران و پکن را فراتر از رابطه با واشنگتن ببینند. به گمان بنده این دیدگاه چشم اسفندیار سیاست نگاه به شرقی است که در ایران به آن پرداختهمیشود.
مشکل دیگر این است که همین نوع نگاه از طرف مقابل هم وجود دارد و ارزیابی و تحلیل طرف شرقی هم دقیقا همین است که ایران رابطه خود را با چین وابسته به رابطه با غرب میبیند. چینیها کاملا متوجه هستند که ایران در شرایط اضطرار و استیصال رو به سوی آنها آوردهاست. اینجا دو کلیدواژه استیصال و اضطرار بسیار اهمیت دارد. چینیها، درست مانند روسها، متوجه شدهاند که ایرانیها، به دلیل برداشت نادرست و فقدان اصالت در سیاست نگاه به شرق، فقط در شرایط سختی است که به سمت آنها میروند. پکن چون ایران را در حالت استیصال میبینند، اینگونه تصور میکنند که ایران اگر وضعش بهتر شود از این شرایط خارج میشود و باز به سمت غرب باز میگردد، چون به درست یا غلط تصور میکنند که دیانای ایرانیها غربی است. البته برداشت پکن هم در این مورد غلط است، اما این برداشت در چین وجود دارد. در نتیجه این رویکرد، سیاستی که چینیها با ایران دنبال میکنند، کاملا با چشمانداز کوتاهمدت است. هر چند که ایران ظرفیت بسیار عظیمی دارد، جایگاه ژئواستراتژیک دارد، از منابع هیدروکربنی سرشار برخوردار است و در مرکز بیضی استراتژیک قرار گرفتهاست، در کنار جمعیت جوان و بازار دستنخورده ایران، اما به خاطر شرایط استیصال و مضطر بودن، چینیها هم فقط ایران را در وضعیت کوتاه مدت در نظر بگیرند.
این شرایط باعث شدهاست که پکن بدون اینکه وقعی به خطوط قرمز ایران بنهد، دنبال میکند؛ نمونه بارز این مساله را در همین سفر اخیر شی جینپینگ به عربستان و مطالب مطرح شده در بیانیه مشترک با شورای همکاری خلیج فارس در مورد خلیج فارس و جزایر سهگانه ایرانی مشاهده کردیم.
اشاره کردید که نگاه به شرق ایران منحصر به چین است، یا حداکثر چین و روسیه، چرا دیگر قدرتهای شرقی در نگاه به شرق ایران کمتر جا دارند و شاهد تلاش برای توسعه روابط با هند یا کشورهای عضو آسهآن تلاش نمیکند؟
از نظر سیاست گذاران ایران وقتی میگوییم شرق، فقط شرق جغرافیایی مد نظر نیست، بلکه شرق جغرافیایی مد نظر است که زیر لوای غرب ایدئولوژیک نباشد. در این چارچوب ژاپن و کره جنوبی، با اینکه شرق جغرافیایی هستند اما غرب ایدئولوژیک محسوب میشوند. در این چارچوب کشورهای عضو آسهآن هم در همین دسته قرار میگیرند. شرایط دوران ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس جمهور پیشین ایران متفاوت بود، در آن دوران نگاهی به دستاوردهای مالزی تحت حاکمیت ماهاتیر محمد وجود داشت، اما در دیدگاه سیاست گذاران فعلی به ویژه در دولت سید ابراهیم رییسی، شرق قدرتمند، چین است. حتی هند هم جز شرق محسوب نمیشود. چرا که از نظر سیاست گذاران در تهران هند همکار آمریکا در مهار چین و شریک اسرائیل محسوب میشود. وقتی میگوییم شرق در ذهن سیاستگذار ایرانی، محور پکن و مسکو تصویر میشود. به این اصطلاحا میگویند غلبه ایدئولوژی بر ژئوپلیتیک و این دیدگاه به شرق یکی از نمودهای سیطره ایدئولوژی بر ژئوپولیتیک است که ممکن است دچار تحول شود، اما تا به امروز ادامه پیدا کردهاست.
در تبلیغات غرب در مورد چین از اصطلاحاتی مانند تله بدهی در مورد سیاستهای چین در مورد شرکای کوچکترش استفاده میشود و اینگونه ادعا میشود که چین برنامههای بلندمدتی برای تحت سیطره درآوردن کشورهای دیگر در پیش میگیرد …
دیپلماسی دام بدهی یا Debt Trap Diplomacy مفهومی بود که هندیها برای نخستین بار در سال ۲۰۱۷ بیان کردند. هندیها نسبت به حضور چین در اقیانوس هند و محاصره دریایی چین از طریق مفهوم ژئواستراتژیک String of Peral یا زنجیره مروارید حساس بودند و هندیها نقش موثری در امنیتی کردن نقش چین یا ترویج چین هراسی برای مقابله با حضور در اقیانوس هند داشتند. البته شواهدی از این نوع اقدام چین هم وجود داشت که چینیها عامدانه کشورهایی را انتخاب میکنند که مشکلات اقتصادی عمیق دارند، با علم به ناتوانی کشورها در بازپرداخت به آنها وام میدادند و سپس در ازای بخشیدن یا استمهال وامها قراردادهای ۹۹ سالهای امضا میکردند که امتیازهای بسیار کلانی دریافت میکردند. نمونه بارز اینگونه اقدامات بندر هامبانتوتا در جنوب سریلانکا بود. اما چینیها بارها این مساله را تکذیب کردهاند و از سالهای ۲۰۱۹ به این سو، سیاست دام بدهی بسیار کمتر شده و چینیها با همکاری بانک جهانی قراردادها را با این کشورها با شفافیت بیشتری اعلام کردند و سال ۱۴۰۰ چینیها بدهیها چند میلیارد دلاری کشورهای آفریقایی را یک جا بخشیدند. در نتیجه بحث دام بدهی، آن مفهوم قبلی را ندارد.
… من به همین دلیل گفتم تبلیغات غربیها در مورد چین، چون میخواستم به اینجا برسم که اساسا به نظر میرسد چینیها با شرکایشان مسیر بلندمدتی را انتخاب میکنند. چه در آسیای میانه، چه در دریای جنوبی چین، آفریقا یا پاکستان این موضوع را مشاهده میکنیم. چرا در مورد ایران هیچ گاه این سیاست دنبال نشدهاست؟
چینیها قراردادهایشان را با کشورهای مختلف در جهان به شکل خلق الساعه نمیبندند، بلکه همه پروژههای چین بر اساس یک نقشه راه تهیه میشود. این پروژهها همگی در راستای ابتکار «کمربند، جاده» مطرح میشود که بخش زمینی آن کمربند است از چین به آسیای مرکزی و آسیای غربی میرود و راه یا جاده، مسیر دریایی است که دریای چین جنوبی و اقیانوس هند را در بر میگیرد. در نقشههای ابتدایی این ابتکار قرار بود که مسیرهای زمینی از ایران عبور کند و ایران مانند دوران باستان که نقطه ثقل و گرانیگاه جاده ابریشم باستانی، جایگاهی باشد که مسیرهای زمینی از آن عبور میکند و پروژههای این ابتکار در ایران هم اجرا شود. اما مشکلی که وجود دارد تحریمها است. به ویژه یکی از مانعهای بزرگ عدم پیوستن ایران به FATF است. بالاخره چینیها دوست ندارند که قراردادهای خودشان را در خطر قرار دهند. این را هم در نظر داشتهباشید که راه ابریشم نوین، یک نمود و نماد رویکرد ژئواکونومیک است، هر چند که ریشه و پیامد آن ژئوپولیتیک است. آمریکاییها هم متوجه این موضوع هستند که انگیزه اصلی چین از این ابتکار و کارهایی که برای اجرای آن انجام میدهد برای دسترسی به اهداف عمده ژئوپلیتیک از مسیر ژئواکونومی است. یعنی چین به دنبال این است که برای رسیدن به اهداف عمده ژئوپلیتیک به دنبال هزینه پول و سرمایهگذاری است. چرا چینیها این مسیر را در پیش گرفتهاند؟ چرا که چینیها میدانند در حوزه اقتصادی توانایی رقابت با آمریکا را دارند، اما در حوزه نظامی-سیاسی یا در حوزه ژئوپولیتیکی، توان رقابت ندارند. تمام کاری که آمریکا انجام میدهد این است که بازی را با چین به سمت حوزه نظامی و سیاسی و ژئوپلیتیکی متمایل کنند و چینیها تمام تلاششان را به کار میگیرند که بازی در حوزه اقتصادی نگه دارند. از این نقطهنظر چین حاضر نیست که وارد همکاری با ایران بشود تا خطر رقابت سیاسی-نظامی با آمریکا بیشتر شود. در نتیجه ایران چون از بازار و جریان اقتصاد جهانی به دور افتادهاست، در مسیر پروژههای چینی قرار نگرفتهاست. عامل اصلی تحریمها و رقابتهای بیرونی است.
اما در کنار عوامل بیرونی، عامل درونی هم وجود دارد که به آن خودتحریمی میگوییم. سیاستهای نادرست و مسوولان ناآشنا با نوع عملکرد چین باعث میشود که این مساله تشدید شود و چینیها در ایران کمتر حضور داشتهباشند.
در مورد مسائل داخلی که فرمودید، به نظر میرسد مشکل بزرگی باشد. وقتی پروژههای چین در پاکستان را مشاهده میکنیم، میبینیم که چینیها با سرعت عمل بالایی پروژههای بسیار عظیمی را اجرا میکنند، اما در ایران میبینیم که قراردادهایی بسته میشود، چینیها وارد میشوند معطل میکنند، کاری از پیش نمیبرند و میروند، چه در حوزههایی مثل نفت و چه حوزههای راهسازی مثالهای متعددی وجود دارد …
جواب شما دو بخش دارد. یکی بر میگردد به تفاوت ایران و پاکستان. بحث شعار «نه شرقی، نه غربی» همچنان در ایران حاکم است و هنوز هم المانهایی در حاکمیت ایران حضور دارند که نسبت به همکاری با چین، درست یا نادرست با تردید نگاه میکنند و گروهی میگویند که ممکن است وابستگی ایجاد شود و گروهی میگویند که نباید با چین باشیم و بهتر است با غرب باشیم. من قضاوتی در مورد هیچ یک از این گروهها نمیکنم. اما ایران و پاکستان را نباید با هم مقایسه کرد. پاکستان به هر حال در طول چند دهه متحد سنتی چین در منطقه جنوب آسیا محسوب میشود. چنین رابطهای بین ایران و چین هیچ وقت وجود نداشت.
مساله دوم اینکه در اعلام پروژهها ایرانیها آگاهانه عمل نمیکنند. مثلا یکی از پروژههایی که ایرانیها پیشنهاد کردهاند که چینیها مشارکت مالی یا فایننس داشتهباشند، راهآهن تهران-اصفهان است. این پروژه پیشنهاد ایران است. همین که ایران پیشنهاد میدهد که چین در راهآهن تهران-اصفهان سرمایهگذاری کند، نشانه فقدان ذهنیت استراتژیک در میان سیاستگذاران است. چین اساسا نیاز به خط راهآهن تهران-اصفهان نیازی ندارد. چین شرقی-غربی نگاه میکند. اگر قرار باشد چین در پروژه راهآهن سرمایهگذاری کند باید پروژهای مانند مشهد-تهران-تبریز به چین پیشنهاد شود. یا پروژهای مثل راهآهن مشهد-تهران-همدان-سنندج-مرز باشماق و از آنجا به عراق و سوریه. پروژههای مد نظر چین، پروژههایی است که به سمت اروپا میرود یا به سمت دریای مدیترانه. وقتی پروژه تهران-اصفهان را به آنها پیشنهاد میدهیم، معلوم است که آنها دلسرد میشوند. من خودم بارها شاهد بودم که سیاستگذاران ایرانی به چینیها پیشنهاد میکنند که روی خط لوله نکا-جاسک سرمایهگذاری کنند، خب این یک خط لوله شمالی جنوبی است، چرا چینی باید روی آن سرمایهگذاری کند؟ وقتی چنین پروژههایی برای چینیها پیشنهاد میشود، نشان میدهد که سیاستگذار خودش درکی از موقعیت کشور خودش ندارد و باعث میشود که چنین وضعیتی پیش بیاید.
در مورد منابع نفتی و گازی همچین جایی سرمایهگذاری میکند که ریسک کمتری داشتهباشد. مثلا در میدان گازی گنبد شمالی قطر ۶۰ میلیارد دلار سرمایهگذاری کرد و در سمت ایران سرمایهگذاری نکرد. این هم به همان مساله تحریمها بر میگردد.
در کنار تحریمها و فقدان نگاه استراتژیک، تنازع منافع میان نهادها هم مانع دیگر است. یعنی نهادهای متفاوت یا گهگاه متناقض و پارادوکسیکال با نگاههای متفاوت به چین و فقدان فرماندهی مرکزی، باعث میشود که چنین وضعیتی پیش بیاید. حتی حرفهایی زده میشود که چینیها رغبتی به شنیدن آن ندارند. مثلا برخی مقامهای ما وقتی با چینیها صحبت میکنند، میگویند که ما آمادگی داریم که ناتوی آسیایی تشکیل دهیم. چینیها اصلا دوست ندارند ناتوی آسیایی تشکیل شود، اصلا علاقهای ندارند با ایران همکاری نظامی داشتهباشند، چون خطر رویارویی با آمریکا بیشتر میشود. باید این درک وجود داشتهباشد که چینیها، به ویژه بعد از قضیه جنگ اوکراین، وقتی میخواهند با آسیای غربی کار کنند، نمیخواهند کاری کنند که حساسیت آمریکا را دوچندان کنند، چرا که هدف نهایی و بنیادین چین بازگشت تایوان به کشور است. در نتیجه نظم موجود ترسیم شده از سوی آمریکا را میپذیرد. به همین دلیل هم هست که شی جینپینگ، رییس جمهور چین، قبل از اینکه به عربستان سفر کند، در اندونزی با جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا صحبت میکند و تقریبا همه خواستههای آمریکاییها را مبنی بر نظم موجود و دلخواه آمریکا در آسیای غربی میپذیرد و بعد اقدام به سفر میکند و امضایش را پای بیانیهای مملو از اظهارات ضد ایرانی میگذارد.
ما نباید از چین انتظار داشتهباشیم که از این کشور به عنوان مهرهای در مقابل آمریکا استفاده کنیم. این همان مثلثی است که در ذهن سیاستگذاران ایرانی است. ما باید فارغ از اینکه چه رابطهای با آمریکا داریم با حفظ منافع ملی و بدون از دست دادن استقلال با چین کار کنیم.
برخی از حامیان دولت کنونی دولت گذشته را متهم میکنند که کشور را معطل رابطه با غرب کردهبود. حالا منتقدان دولت کنونی میگویند دولت کنونی سیاست خارجی را معطل شرق کردهاست. فکر میکنید چنین توصیفهایی درست است؟
من با هیچ یک از این دو عبارت خیلی موافق نیستم. به خصوص در مورد دولتهای یازدهم و دوازدهم که بالاخره آقای دکتر ظریف، وزیر خارجه وقت در کنار آقای لاریجانی، معمار قرارداد ۲۵ ساله با چین بودند. تا جایی که من میدانم آقای دکتر ظریف جز اصلیترین افرادی بود که بر روی داشتن رابطه اصیل با چین تاکید میکرد. وقتی میگوییم اصیل، یعنی در دیدگاه ایشان فارغ از وجود عنصر آمریکا، رابطه با چین اهمیت داشت. اما میدانیم که در همان دولتها هم برخی عناصر حضور داشتند که شاید گمان میکردند اگر با غرب کار کنیم بهتر باشد و شراکت با غرب را ترجیح میدادند. به هر حال نتیجه سیاستهای دولت قبلی مشخص است و در مورد آن صحبت نمیکنم. این دولت هم به هر حال آقای رییسی به چین سفر کردند و چیزهایی که تاکنون اعلام شدهاست، بد نبود و خوب بود. اما اینکه آیا این توافقنامهها و تفاهمنامهها میتواند اجرایی شود و به نتیجه برسد، باید منتظر بود و دید. به هر حال همکاری و رابطه با چین، بدون تنشزدایی با غرب ارزش استراتژیکی نخواهد داشت. همانگونه که تنشزدایی با غرب به خودی خود نمیتواند دستاوردی داشتهباشد. ما باید در هر دو حوزه یعنی با همه قدرتهای بزرگ کار کنیم. این سرنوشت ایران است. من در چندین کتاب و مقاله به این موضوع اشاره کردهام که سرنوشت ما زندگی در شکاف است، یعنی توانایی رابطه با همه قدرتهای بزرگ داریم، اما متحد استراتژیک در میان قدرتهای بزرگ نداریم. چین و روسیه، متحد استراتژیک ما نبوده، نیستند و نخواهند بود. اما باید با همه این کشورها روابط پایدار داشتهباشیم، روابطی که حتی میتواند در سطح روابط استراتژیک باشد. روابط پایدار با همه قدرتهای بزرگ به صورت همزمان باید سیاست ما باشد، این تعریف زندگی در شکاف است.
به سند جامع راهبردی روابط بلند مدت ۲۵ ساله ایران و چین اشاره کردید. به هر حال این سند محرمانه است. فکر میکنید ماهیت این سند چیست و ما چقدر به اجرایی شدن محتوای آن نزدیک هستیم؟
بر اساس آنچه خرداد ۱۳۹۹ در دسترس عموم قرار گرفت میتوانم صحبت کنم، نفس این قرارداد قابل قبول است. ما با یک قدرت بزرگ روابط استراتژیک برقرار میکنیم، به شرطی که برداشت روابط داشتهباشیم نه برداشت اتحاد. هر اتحادی یک رابطه است اما هر رابطهای اتحاد نیست. ما با چین متحد نیستیم، نباید هم متحد باشیم. باید با چین رابطه استراتژیک داشتهباشیم و سند ۲۵ ساله یک نقشه راه قابل قبول است. اما در متن این سند اشکالهای بنیادین است. اساس این قرارداد بر اساس یک رابطه دو جانبه شکل گرفتهاست، یعنی ایران منابع هیدروکربنی دارد، ارائه دهد و چین سرمایهگذاری با خود به ایران بیاورد. این نوع نگاه در جهان فعلی، نگاهی شکستخورده است. ما باید ذهنیت شبکهای داشتهباشیم نه دوجانبه. یعنی ایران در متن شبکه پروژههای زمینی و دریایی چین وجود داشتهباشد. ایران یک همکاری مهم در میان همکاران چین باشد. مثلا در متن قرارداد هیچ وقت به همکاری احتمالی ایران و چین در یک یا چند کشور ثالث اشاره نشدهاست، یا اینکه ایران شریک اصلی چین در «کمبرند، جاده» در آسیای غربی باشد. یا در سند به نانو تکنولوژی اشاره شدهاست. نانوتکنولوژی در چین توسط وزارت آموزش عالی چین مدیریت و رهبری نمیشود، دست آکادمی علوم چین است که ۹۹ درصد از همکاریهایش با غربیها است. اینها حاضر نیستند که به خاطر ایران رابطهشان را با غرب قطع کنند. وقتی به نانوتکنولوژی اشاره میشود، یعنی شناخت کافی وجود ندارد و این اشتباه است. چیزهایی که غایب است و میتوانست به عنوان زمینه همکاری قرار بگیرد، مسائل مانند فرودگاه سازی و زیرساخت سازی است.
به گمان من نباید نگاه قطبمحوری از چین داشتهباشیم. چین هنوز قطب یا Pole در جهان امروز نیست. قطب به کشوری گفته میشود که در سه حوزه نظامی، اقتصادی-مالی و هنجاری دست بالا داشتهباشد. چین فقط در حوزه پول است که نزدیک به آمریکا شدهاست. نه روایت و گفتمان جدیدی ارائه دادهاست و نه در حوزه نظامی رقیب آمریکا است. به همین دلیل نباید انتظار ما از چین به عنوان یک قطب باشد. دائم نباید بگوییم که یک قطب شکل گرفتهاست. چین یک قدرت بزرگ است و در حال رشد بیشتر است، هر چند نمیتوان پیشبینی کرد که در آینده به چه سویی میرود. انتظاری که ما از چین باید داشتهباشیم، باید در حد یک قدرت بزرگ باشد.
در مورد عضویت ایران در سازمان همکاری شانگهای چه نظری دارید. مشارکت ایران در این پیمان چه اثری بر روابط ایران و چین و روابط خارجی ایران دارد؟
تصوری که در ایران از سازمان همکاری شانگهای وجود دارد، این است که تلاش میشود این سازمان به یک ناتوی آسیایی تبدیل شود. این اشتباه است. اصل پیمان شانگهای برای مبارزه با تروریسم یا تجزیهطلبی در مناطقی مانند استان سینکیانگ چین و آسیای مرکزی شکل گرفت. در نتیجه برداشتی که ما از پیمان شانگهای داریم، در چین و روسیه وجود ندارد. به خاطر همین نفس پیوستن به این سازمان خوب است. اما انتظارات از این سازمان نباید بیشینه باشد. مهمتر این است که باید به بازارهای اقتصادی و تجاری وابسته به سازمان شانگهای دست پیدا کنیم که هنوز به آن نرسیدیم. به نظر من پیوستن به پیمان شانگهای تعیین کننده و Game Changer نیست. باز هم تاکید میکنم که پیمان شانگهای و رابطه استراتژیک با چین قابل قبول است، اما زمانی این رابطه استراتژیک و تعیینکننده خواهد بود که بتوانیم همزمان با غرب تنشزدایی کنیم.
منبع: آفتاب
کلیدواژه: روابط ایران و چین روابط ایران و روسیه سیاست گذاران ایران سیاست نگاه به شرق پیمان شانگهای قدرت های بزرگ سرمایه گذاری تهران اصفهان ذهن سیاست داشته باشیم دولت سیزدهم سیاست خارجی ایران و چین چین و روسیه حوزه نظامی آسیای غربی چینی ها چینی ها ایرانی ها تحریم ها رابطه ای پروژه ها راه آهن
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۴۴۰۷۱۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چرا داستان «جمشید بسمالله» دهههاست تکرار میشود؟
موسی غنینژاد در دنیای اقتصاد نوشت: کسانی که به سیاستگذاری دستوری در نظام تدبیر کشور باور دارند با زبان خاصی سخن میگویند که متفاوت از زبان عرفی یا زبان رایج در جامعه و البته زبان علمی است. برای مردمان عادی یعنی عامه مردم منهای دولتمردان صاحب قدرت، قیمت یک کالا عبارت است از نرخی که با آن میتوان خرید و فروش انجام داد؛ اما برای باورمندان به نظام دستوری، قیمت آن چیزی نیست که با توافق خریداران و فروشندگان در بازار بهصورت توافقی تعیین میشود، بلکه آن چیزی است که سیاستگذاران با معیارهای خود اعلام میکنند و همه طرفهای ذیربط باید آن را بپذیرند. سیاستگذاران دستوری اغلب مدعی دانشی برتر هستند که نه تنها مردمان عادی، بلکه حتی اهل علم هم به آن دسترسی ندارند.
این ادعا که همراه با اعتماد به نفسی اغراقآمیز و البته بیپایه، بیان میشود، ظاهرا و قاعدتا ریشه در قدرت یا توهم قدرتِ تحمیل دستور بر جامعه دارد. سیاستگذاران نظام دستوری، چون تصور میکنند به هر صورت دستوراتشان اجرا خواهد شد و این دستورات به «مصلحت» جامعه است بر درستی آن اصرار میورزند. در واقع آنها دانش برتری ندارند، بلکه دچار توهمی هستند که آن را دانش تصور میکنند.
در اواخر سال۱۳۹۶ و اوایل سال۱۳۹۷که نرخ ارز در بازار عمدتا بهدلیل تهدید و سپس برقراری تحریمهای حداکثری دولت دونالد ترامپ رو به افزایش نهاد، دولت وقت نرخ ارز دستوری ۴۲۰۰تومانی را تحت عنوان «یکسانسازی» نرخ ارز در ۲۰فروردین۱۳۹۷ اعلام کرد. توهم دانش به قدری بود که سیاستگذاران با اطمینان کامل مدعی شدند نه تنها میزان منابع ارزی حاصل از صادرات را میدانند، بلکه درخصوص مصارف آن هم اطلاعات کامل دارد؛ بنابراین میتوانند قیمت یا نرخ ارز در بازار را دقیقا پیشگویی کنند.
با استناد به چنین دانشی دولت اعلام کرد که ارز با این نرخ به اندازه کافی در اقتصاد ملی وجود دارد و هر کس هر مقدار ارز بخواهد با نرخ ۴۲۰۰تومان در اختیارش گذاشته خواهد شد. تحولات بازار ارز به زودی نشان داد که دانش سیاستگذاران چیزی جز توهم دانش نبوده است، از این رو، به سرعت بازار غیر دستوری یا بازار غیررسمی (آزاد) خارج از اراده و قدرت سیاستگذاران شکل گرفت.
سیاستگذاران به جای پذیرفتن اشتباه خود و تن دادن به واقعیات، به «تئوری توطئه» متوسل شد: نیروهای مرموز و مشکوکی به سیاق «جمشید بسمالله» واقعیات را مخدوش کردهاند و گرنه پیشبینی ما (سیاستگذار) درست بود! این داستان دهههاست تکرار میشود، از تعیین نرخ ارز دستوری ۶۰ تومانی در اوایل دهه۱۳۷۰ گرفته تا برسیم به دلار ۱۲۲۶ تومان در اوایل دهه۱۳۹۰، دلار ۴۲۰۰تومانی سال۱۳۹۷ و البته دلار ۲۸۵۰۰تومانی دولت کنونی. امکانپذیر بودن تکرار این توهم دانش ریشه در ابطالناپذیر بودن گزارهای عجیب و حیرتانگیز دارد که البته بهصورت تلویحی از سوی سیاستگذاران دستوری بیان میشود و مضمون آن این است: «واقعیت آن چیزی است که ما میگوییم، هر روایتی غیر از این توطئه دشمنان است.»
تجربه چند دهه اخیر نشان داده که سیاستمداران و به تبع آن سیاستگذاران در کشور ما اغلب گوش شنوایی ندارند و بیرون از «منطق» دستوری مورد قبول خود، تعهدی به دانش حقیقی و بحث علمی از خود نشان نمیدهند؛ اگر غیر از این بود با گزارههای ابطالناپذیر به جنگ واقعیات برنمیخاستند.
پرسش مهمی که اینجا مطرح میشود این است که «پس چه باید کرد؟» پاسخ البته ساده نیست؛ چراکه در غیر این صورت ما اکنون در این وضعیت قرار نداشتیم. به نظر میرسد پیچیدگی مساله و دشواری حل آن بیشتر ریشه در طرح صورتمساله دارد. صورت مساله از دیدگاه عامه مردم اغلب ناظر به رفتار انفعالی دولت است: دولت چرا قیمتها را کنترل نمیکند؟ دولت چرا اشتغال را بالا نمیبرد؟ دولت چرا مسکن ارزانقیمت نمیسازد؟ یا بهصورت کلی، دولت چرا برای حل مشکلات کشور آستینها را بالا نمیزند؟
اگر توجه نکنیم که اغلب این تصورات را سیاستگذاریهای دستوری دولت در اقتصاد ملی ایجاد کرده است به پیچیدگی مسائل پی نخواهیم برد. اینکه مردم توقع دارند دولت انفعالی رفتار نکند و با سیاستگذاری درست به تدبیر مسائل کشور بپردازد، توقع بجایی است. اما مساله دقیقا شناخت همین سیاستگذاری درست است؛ چرا که اغلب مسائل را سیاستگذاریهای نادرست گذشته بهوجود آورده است؛ بنابراین نکته کلیدی تشخیص و تفکیک سیاستگذاری درست از نادرست است. تورم در اقتصاد کشور ناشی از سیاستگذاری بودجهای نادرست و نیز قیمتگذاری دستوری است. از اینرو، درخواست از دولت برای کنترل قیمتها در بازار نقض غرض است یعنی سرکنگبینی است که بر صفرا خواهد افزود.
پس آنچه باید به مطالبه مردم از دولت تبدیل شود این نیست که سیاستهای دستوری خود را ادامه دهد و مثلا به کنترل و تثبیت قیمتها در بازار بپردازد، بلکه این است که به سیاستگذاری قاعدهمند اقتصادی روی آورد؛ یعنی کسری بودجه را کنترل کند و از قیمتگذاری دستوری در بازار پول، کالا و خدمات اجتناب ورزد؛ چون این سیاستها بهطور مستقیم و غیر مستقیم موجب افزایش ناترازیهای مالی گسترده در نظام اقتصادی کشور میشود و به افزایش کسری بودجه دولت و انبساط نقدینگی میانجامد که نتیجه نهایی آن تورم مزمن فزاینده است.
توصیههای اهل علم و تخصص به دولتمردان برای اصلاح سیاستگذاریها تاکنون چندان نتیجهبخش نبوده است؛ بنابراین بهتر است صورتمساله را به زبان عرفی برای عامه مردم توضیح داد تا مطالبات آنها از دولت اهرم فشار موثری باشد برای اصلاح امور. باید توضیح داد که با دستور مقامات نمیتوان قیمتها را در بازار تغییر داد؛ لذا این مطالبه از دولت که قیمتها را با سرکوب و دستور کنترل کند نه تنها کارساز نیست، بلکه در عمل وضع را بدتر کرده و معضلات اقتصادی را تداوم میبخشد.
دولت موظف است تورم را کاهش دهد؛ اما برای دست یافتن به این هدف به جای تاکید بر سیاستهای دستوری بیفایده باید سیاستگذاری قاعدهمندی را در پیش گیرد که ناظر است بر کاهش هزینههای غیرضروری دولت، آزادسازی فضای کسبوکار برای تولید ثروت بیشتر که به پایه مالیاتی بزرگتر و در نتیجه درآمد بیشتر برای دولت میانجامد. البته در کنار این تدابیر باید به اصلاح نظام بانکی و مالی نیز دست یازید. تسهیلات تکلیفی با نرخ بهرههای حقیقی منفی که مصداق بارز اقتصاد دستوری است عامل مهمی در ناترازی بانکها و در نتیجه دستاندازی بانکها به منابع بانک مرکزی و نهایتا افزایش پایه پولی و تورم است.
باید تاکید کرد که اینگونه سیاستهای دستوری است که علت بروز فسادهای مالی گسترده و اتلاف منابع است. باید برای مردم توضیح داد که معضلات اقتصادی کنونی ریشه در رویکرد دستوری دارد که باید کنار گذاشته شود و جای خود را به سیاستگذاری قاعدهمند مبتنی بر عقل سلیم و یافتههای علم اقتصاد دهد.
درست است که توضیح این مسائل برای افکار عمومی که سالهای درازی است عادت به شنیدن راهحلهای ساده دستوری دارد، کار آسانی نیست؛ اما با توجه به اینکه دستور اغلب با عرف مبتنی بر قواعد ریشهدار ناسازگار است، میتوان امیدوار بود اگر توضیحات به زبان عرف رایج و مورد قبول مردم بیان شود، بتواند به تدریج مقبولیت عام پیدا کند و رفتار مبتنی بر دستور را پس زند.